لذت کوهنوردی

کوهپیمایی یا کوهنوردی فعالیتی است که هر کسی با دید متفاوتی به آن مینگرد...

لذت کوهنوردی

کوهپیمایی یا کوهنوردی فعالیتی است که هر کسی با دید متفاوتی به آن مینگرد...

گیلان ، ماسال ، شاه معلم 3108 (8) ، ماسوله

گروه ساوالان

حرکت 04.30

در طول مسیر طلوع زیبایی رو دیدم 

ییلاق خانَه بند ماسال با ارتفاع 2470متر 08.30

یه فرد بومی چند تا کلبه داشت، ما که رسیدیم اومد بیرون، یه قسمتی از کلبه رو به صورت رستوران در آورده بود، ما هم رفتیم اونجا، بهمون چای داد، بچه اونجا تخم مرغ و پنیر درست کردند و هرکی صبحانه خودش رو نوش جان کرد.

سرپرست یه توضیح کلی داد در مورد برنامه و آب و هوا و بعدش دوستان جدید و قدیم خودمون رو معرفی کردیم و بعد حرکت کردیم 09.30

مسیر ساده و آسونی بود، دو جا موندیم برای استراحت.

قبل مسیر یه علی آقایی همراهمون بود، از قدیمی های کوه بود، گفت یه سوال میپرسم هرکی حواب بده هزینه برنامه امروزش به حساب من!!! همه گوش شدیم و گفت: اسم اصلی شاه معلم چیه؟  کی میدونه؟ ... ... ... کسی جواب نداد... گفت بریم، تا بالا فکر کنید اگه کسی نگفت میگم. تازه حرکت کرده بودیم که آقا ابی جواب رو گفت.


ماه سالار کوه

شاه معلم 3108   12.20

عکسی گرفتیم و رفتیم برای قله بعدی که سنگ یادبود شاه معلم اونجاست.

شاه معلم 3096   12.55

اینجا نشستیم و یکم غذا خوردیم و آقا ابی هم دوتا آهنگ گیلکی قدیمی برامون با صدای زیباش خوند.
منو کسری، فرزانه، حامد تصمیم گرفتیم که از ماسوله برگردیم و با آقا ابی صحبت کردیم، گفت راه بلدتون کیه، کسری عضو گروه بود و من مهمان، کسری گفت من یه چیزایی بلدم، من گفتم من کامل بلدم. گفت تاحالا راهنمای گروهی بودی، گفتم نه ولی هفت بار اومدم. از این قله، قله 3058 متری معلوم بود، گفت الان رسیدیم اونجا کدوم ور باید بریم؟ یه توضیحی دادم. سهیل هم پرسید رسیدی به پاگرد کدوم ور میری؟ جواب دادم. و دیگه سوالی نپرسیدند و بعد چند دقیقه حرکت کردیم ولی قبلش هزینه برنامه رو حساب کردیم و از برگشت از ماسوله بحساب خودمون بود 13.20

سعید و سهیل هم باهامون تا شاه معلم 3058 اومدن، چند دقیقه رو قله باهامون موندن و بعد برگشتن پیش بقیه که نهارشون رو بخورن.
شاه معلم 3058   14.00

یه خانومی هم تنها اومده بود، به اسم سمانه. منو میشناخت، توی اون صعود شبانه شاه معلم همنورد بودیم و اون سنگی که نزدیک بود بخوره بمن رو یادآوری کرد!

با حوصله یه سنگ چین کوچیکی درست کردم که اجاق کوچیک قرص آتیشم داخلش جا بشه و باد اذیت نکنه، یه املت میزان درست کردم با 4تا تخم مرغ و رب گوجه...
در حد چی حال داد...

رفتیم چند تا عکس با تابلو گرفتیم و حرکت 14.40

دوری کله 18.00

یکمی استراحت کردیم. کسری میگفت از داخل جنگل بریم و من میگفتم بمونیم ماشین بیاد با ماشین بریم.
تصمیم بر این شد تا 18.30 بمونیم اگه ماشین نیومد از داخل کوه بریم.
چند تا ماشین رد شد. چند تاییشون که سواری بودن جا نداشتن.
یه نیسان اومد خالی بود ولی اصلا ما رو که کنار جاده بودیمو داشتیم نگاهش میکردیم و دست تکون میدادیم ندیده گرفت و رفت!
نیسان بعدی که 4نفر جلو نشسته بودن و دو نفر هم عقب نگه داشت، گفتیم تا ماسوله میبری مارو؟ یکم نگاهمون کرد و گفت نفری 10 تومن! یکم نگاهش کردم گفتم ممنون نمیایم. یکم نگاهمون کرد و آروم حرکت کرد. همینطور با نگاه ردشون میکردیم که یکم جلوتر نگه داشت و راننده پیاده شد در عقب رو باز کرد گفت بشینید بریم. ما هم پریدیم... 18.20

رسیدیم ماسوله و پیاده که شدیم 10 تومن دادیم به راننده 19.00

یکم اینور و اونور و دستشویی و یه سر بچه ها به بازار زدن و مینی بس رفت و با سواری حرکت کردیم برای فومن 19.20

تو را خوابیدم و رسیدیم فومن 20.05سمانه خانوم فومن میموند و به محض پیاده شدن دیدم اونور خیابون راننده میگه رشت میرید؟ از بچه ها پرسیدم و به راننده گفتم آره و با سمانه بای بای کردیم و رفتیم اون طرف خیابان، اونور حامد رفت واسمون یخ بهشت و کلوچه فومن گرفت آورد و بعدش حرکت کردیم 20.15

رشت 20.55
منو کسری فرزانه رفتیم خونه ما 21.05 که بعدش منو کسری داریم میریم تولد یکی از بچه ها، فرزانه رو هم تا پیش ماشینش که فرهنگ بود برسونیم.

منو کسری با همون لباس کوه و خسته و کوفته رفتیم برای تولد پدرام...